آلما

Saturday, April 30, 2005

آناتومی

روی قلبم یک جوش چرکی در آورده. می گویند نچلانش چون اگر بترکد جایش می ماند و قلب زشت هم برای یک دختر خیلی بد است چون هر کس که به یک دختر خانم محترم می رسد اولین جاییش را که نگاه می کند قلبش است. فکر می کنم که اصرار ما برای جدا بودن ها در چیست؟ مثلا غذا نباید قاطی شود مگر در معده. خوب بهتر است که. اگر این جوش را بترکانم چرکهایم با خونم قاطی می شود و دردها هم کمتر می شود.و چه باک از اینکه زشت می شوم. همه تجربه ها در زشتی است. شیار های کنار چشم پر از زندگی گذشته است. شیارهای پیشانی پر از تجربه غم وحتی تجربه شادی در شیار کنار دهان است. اثر یک جوش سر باز کرده در قلبم یادگاری خواهد بود از دوران جوانی من.

مو

.موهایم را از ته زدم
پسری شده ام کوسه که به علت نقص عضو از سربازی معاف است

Friday, April 29, 2005

گریه

اشکهایم از چشمانم می آیند
قله ای در مغزم نیست
که تصمیمی باشد و
.جویی شکل بگیرد
.چشمه همین جاست
و حرفهایم از گلو می آیند
این صداها را در انباری با تازیانه رام نکرده ام
و آرامشگاهی ندارند
مگر گوش تو

Thursday, April 28, 2005

معشوق

زیاد نمی داند و
.هی می خندد
وقتی نمی داند بیشتر می خندد و
وقتی می خندد معنایی می شود که
.تو نمی دانی
سیگار برگ سبز مرطوب می کشد
اگر در صورتت فوت کند
.خنک می شوی و سرت بالا می رود
بازدمش نسیم است
.و شبنم را عرق می کند
.منظره ایست
وقتی می خندد، بهار

Saturday, April 23, 2005

....

هر قدر هم از حرفهای زیبا پر باشی
باز هم لب به لب شدن چیز دیگری است
و لب به لب ماندن
نفس می طلبد

Friday, April 22, 2005

فرزند

حامله شده بودم و نمی دانستم چرا. به پیغمبر هیچ کاری نکرده بودم .هیچ کار هیچ کار که نه اما خوب این اتفاق نباید می افتاد.به هیچ کس نگفتم. سونوگرافی که رفتم گفتند بچه خیلی ریز است و به شدت در شکمم تکان می خورد. یعنی در همان مدت سونوگرافی چند دور دلم را دور زده بود. اما خوب گفتند مشکلی نیست. بعد از سه هفته بچه به دنیا آمد . از ترس آبروریزی در دستشویی زایمان کردم.بچه ام پشه بود . یک پشهء نر.شاید پدرش پشه بوده. اولش ناراحت شدم امابعد فکر کردم که لابد صلاح در این بوده و در عوض خدا را شکر کردم که سالم است. در جیبم گذاشتمش و به اتاق آوردمش.زیر ذره بین نگاهش کردم. چشم و ابرو مشکی بود با صورت سفید . به خودم رفته بود. تعریف از خود نباشد خیلی ناز بود. به همه گفته ام که او را به عنوان یک حیوان خانگی پذیرفته ام. شیرم را نگرفت. خون خشک به او می دهم. دهانش هم خیلی غنچه است. با سرنگ در دهانش خون می ریزم. هیچ بچه ای با او بازی نمی کند . می ترسند ایدز بگیرند.آخرین باری که با هم صحبت کردیم قرار شد هیچ وقت کسی را نیش نزند . خودش را هم زیاد از حد به لامپ نچسباند. هفته بعد او را رها می کنم تا برود پی زندگی اش.

Tuesday, April 19, 2005

سرعت

دستم در تایپ از سرعت فکر کردنم بیشتر شسشابیی شی ت.سش ی.ی سنیبس// ///نک مسبن. ئز ئ.یزئ ش یشسم

محاسبه

آیا اگر از زندگی کمتر استفاده کنیم دیرتر پیر می شویم؟

دری وری

یک آقای معمم در تلویزیون می گفت که هیچ عضوی به اندازه زبان گناه نمی کند که البته این در شک است.
اگر فرض کنیم من کاری را گناه می دانم که خودم باهاش حال نمی کنم و اگر هر حرفی را که من می زنم خودم می زنم پس چرا گاهی حرفی می زنم و تا دو روز خجالت می کشم. آیا این تناقضها مسبب پیشرفت من خواهند بود پیشرفت به کدام طرف. از لحاظ درجه 360 طرف وجود دارد می شود کلی طرف دیدی خنگی بالا و پایین را حساب نکردی ااااااااووووووووووهههههههه تازه 3 بعد ازش را تو می فهمی دیدی ! حالا تازه معلوم نیست مرکزش کجاست پس چرا این همه خجالت می کشم از یک حرف مزخرفم.یک سوتی. تازه اگر حرف من مرکز باشد دنیا یک سوتی محسوب می شود. من ساعت 10 به بعد از خواب یا بیدار بودنم نامطمئنم. آیا خجالت در یک لحظه تیر می کشد؟ پس چرا من دارم به طور مزمن مدام خجالت می کشم؟ بای بای

Friday, April 15, 2005

دوست

آیا ما بر طبق علایق مشترکی که داریم با هم دوست می شویم یا چون با هم دوست می شویم علایق مشترک پیدا می کنیم
دوستی پرسید
نمی توانم نشان دهم به هیچ کس که دنیا آنطوری است که من می بینم
وقتی کسی می گوید دنیا فلان طور است دنیا را آنطوری نمی بینم
وقتی کسی دنیا را شبیه آن چیزی می بیند که من می بینم او را دوست می یابم

Thursday, April 14, 2005

دفتر

بچه که بودم وقتی از زندگی خیلی شاکی می شدم یا از دست خودم عصبانی دفتر خاطراتم را می سوزاندم.دیروز خواستم صفحات وبلاگ را از بین ببرم اصلا کیف نداد. انگار نه انگار که آدم دارد خرابکاری می کند. هم چیز روی روال است. منصرف شدم.

Tuesday, April 12, 2005

پژو

پژو چهارصد و پنج استیشن همان قدر زشت است که پژو دویست و شش صندوق دار. نتیجه می گیریم که به باسن های خودمان اعتماد کنیم ،بدانیم بهترین است و سعی در تغییر آن نداشته باشیم.

Monday, April 11, 2005

چاه

آن قدر به تقدیر اعتقاد پیدا کرده ام که از جایم تکان نمی خورم می گذارم هر چه می خواهد بشود بشود. دیگر دختره احمق می توانی فکر کنی الآن فلان کار را انجام می دهم یا نه. آن کار را انجام بده. کاری که دلت می خواهد انجام بده. یک کم هم من تعیین کنم.
هر قدر هم به مساله ای اعتقاد داشته باشی جو که بر خلاف آن باشد نمی شود هیچ چیز را ثابت کرد. جو خیلی ظالم است. به هیچ کس هم رحم نمی کند معلوم هم نیست این حرام زاده کی شکل می گیرد . حالا بیا و از این جو وارد آن جو شو. سرده گرم می شود و چه می شود. جوهای قبلی هم هنوز تاثیرشان رویت باقی است. من از چیزی بدم می آید . هیچ چیز را هم نمی خواهم ثابت کنم.
دستشویی خانه مان هر چند وقت یک بار می گیرد. بیچاره آن آخرین نفری که قبل از گرفتن دستشویی رفته است دستشویی. همه به دیده تحقیر نگاهش می کنند. همه الآن به من به دیده تحقیر نگاه می کنند.

Friday, April 08, 2005

دوست

سرطانی شدن در دوستی با فرشته روی زمین هم حماقت محض است چه برسد به این فرشتگان وسط زمین و هوا. از تنبلی است . راحت تر است دیگر. یک عالمه حرفها را قبلا با هم زده اید حالا لازم به توضیح نیست همان جمله ای را می گویی که الان خلق شد. چرا آدم کسانی را بیشتر دوست دارد که بیشتر با آنهاست. شاید هم با کسانی بیشتر است که آنها را بیشتر دوست دارد. عادت . عادت . همه چیز را که نمی شود هر روز ساخت یک چیزهایی را از دیروز قبول می کنیم امروز ادامه اش را درست می کنیم. بیشتر هم جلو می رویم. منطقی تر هم هست فقط ممکن است یکهو ببینیم خشت اول را کج جا زده ایم. یا گند زده ایم یا ...
بماند. همه چیز که قرار نیست درست باشد یا بهترین باشد. اصلا در دوستی مگر بهترین معنا دارد.ما بهترین دوستهای روی زمینیم؟ آن چیزی درست تر است که بیشتر می چسبد. شاید از روی عادت

Wednesday, April 06, 2005

دوست

نزدیک ترین دوست
آه! آن نزدیک تر از من به من
تلنگری می زندت
و تو
که روی بندی استاده ای – با کوله باری از زندگی-
در آب می افتی
سایش آب بر گونه ها
دستها
.و بین انگشتان پا
می دانی
می دانی اگر فریاد زنی
کسی از روی رحم
.دستت می گیرد
.شاید خود آن دوست
دم آخر
!لحظه ای پشیمانی
چرا پیشترها برهنه تن به آب نداده بودم؟

شب

اندکی نور شیرین در شب حل شده
آمده از هزاران هزار نقطه
شب را روشن که نه
خوشمزه کرده.
ماشینها
با چشمان پرفروغشان
شبها زیباترند
صاحبانشان نیز.
شب،
دکمهء بالای پیرهن مردانه باز است؛
و تکه ای نور افتاده بر زنجیر

بادکنک

بادکنک رفت هوا
آرام آرام بالا
آسمان ، آبي يکدست
سورمه اي نيست که آبي پررنگ.
بادکنک ؛ قرمز
نخ رها مي رقصد .
بادکنک ...
باد آمد...
خاک هوا شد
Fade Out
Fade In
آسمان آبي يکدست .
بادکنک ديگر نيست .
شايد که خاري ...
شايد هم رفته به دورها
دور دور
خورشيدي شود خفته بر دريا
دريا ، آبي يکدست
آسمان ؛ قرمز

شعر4

...
یاد تو هست هنوز
مرده اما
جسدش
بی هرگونه تپش.
خاطره ها زنده اند
به امید تکرار.
یاد تو هست هنوز
لخت
بر کف جمجمه ام افتاده

شعر3

لیوان
تو فقط یک صدم پر لیوان دیده ای.
بهتانی که راستگویان
پی وراندازی لیوان سرریزم زدند.
چطور شک کنم؟
من خودم غوطه ورم.
گر خیال است ،
عزیزتر
تنها شنا در هیچ معنای بکر پرواز است

شعر2

آب و آفتاب
باید
میان آفتاب خواب آور ظهر تابستان کوه
پای برهنه بگذارم
بر سنگریزه های لیز کف رودی پر آب
چه دیدی؟
شاید اقبال بدم سر برسد
بلغزاند
بلیزاند
بیندازد
سراپا خیس شوم

شعر

دیدار
مهره های پشتم را مرتب چیدم
سرم را از درون سینه ام بیرون آوردم
و روی تنم گذاشتم.
- به اولین مرد بیست و یک ساله که برسم لبخند می زنم
کسی را از دور دیدم
لبانم به قواره قوسی مطلوب کش آمد
ترک خورد و
چند قطره خون تنبل
بر پیرهن سپیدم ریخت.

وبلاگ

وبلاگ نوشتن هم از آن کارهاست. می چسبد. خرجی نمی کنی. دردسر چاپ هم ندارد . کلی هم مخاطب داری. خیلی بهش فکر کردم. اشتباه من در این بود که می خواستم بین وبلاگ نوشتن و نوشتن برای خودم یکی را انتخاب کنم.خوب هر کدام جذابیتهای خودش را دارد. گاهی وقتی می نویسم خیلی دلم می خواهد یک نفر آنها را بخواند ولی خوب گاهی هم چیزهایی می نویسم که حتی خودم هم از دوباره خواندنشان شرم می کنم. آنها را دوباره می روم همان تو می نویسم. اگر هم دیدم چیزهایی که در اینجا می نویسم تبدیل به یک مشت خودنمایی مسخره شده و از شخصیت خودم فاصله گرفته، خیالی نیست خرجی که نکرده ام تعطیلش می کنم. فقط یک مشکل دیگر دستم در تایپ خیلی کند است.
حالا دوست دارم شعرهایم را بنویسم. نوشته هایی که همیشه دوست داشته ام مخاطب داشته باشند. اصلا آنها را برای خود جلب توجه می گویم:D

Tuesday, April 05, 2005

سلام

من تازه عضو شده ام