عزیزم
چشمان دخترک می خندد
با دندانهایی که درون خنده اش
طمع ریختن خون سرکشی تو برق می زند
عزیزم
تو را به دخترکان می سپارم
و خودم را به زندگی
به رنگی صریح
بی هیچ رمز و رازی
که حتما زیباست.
همه دوستش دارند.
من تو را
و رابطه ام با تو
و همهء چیزهایی که دیده نمی شوند
من خودم را هم حتی درون جیوهء آینه دوست دارم
عزیزم
چشمان دخترک را برایت چیدم
با چشمانم که همه چیز لیز می خورد درونش
تو را نگاه می کنم که آن را نگاه می کنی
آخ
پیشانی ام خورد
به دیواری بینمان که نمی بینمش.
حتماً دیوار را دوستش دارم
و تو را
مثل یک برادر
و همه پسر ها را
مثل برادر
خیلی با مزه و با نمکند
فقطهمچون چشمان دختر که برایت چیدم