عاشقانه
خوشبختی را
می ریزی بر سر و رویم
و من خنک می شوم
بر صورتم جاری می شود
و ناتوانم
در حفظ آن
چیزی نمی خواهم
هیچ چیز
تمام توانم را جمع می کنم
تا بگویم
"می خواهم"
و همه
می خندد
"دخترک می خواهد"
پوستم فقط
جمع است و خشک
می شکند با هر تکان
و می ریزد
می خواهم
چشمانم خالی شوند
تا هنگام نگاه
تمام نگاهت را
در جای خالی آنها فرو برم
می خواهم
سرم خالی باشد
و گردنم
لبهایت را در خود حل کند
شیرین و چسبناک
ترس تو
و سعی ات
برای جدا شدن از من
می ریزی بر سر و رویم
و من خنک می شوم
بر صورتم جاری می شود
و ناتوانم
در حفظ آن
چیزی نمی خواهم
هیچ چیز
تمام توانم را جمع می کنم
تا بگویم
"می خواهم"
و همه
می خندد
"دخترک می خواهد"
پوستم فقط
جمع است و خشک
می شکند با هر تکان
و می ریزد
می خواهم
چشمانم خالی شوند
تا هنگام نگاه
تمام نگاهت را
در جای خالی آنها فرو برم
می خواهم
سرم خالی باشد
و گردنم
لبهایت را در خود حل کند
شیرین و چسبناک
ترس تو
و سعی ات
برای جدا شدن از من