آلما

Friday, July 13, 2007

مجالی برای خاکتوسری

هر وقت می خواهم بنویسم می فهمم که دغدغه هایم بسیار ابتدایی و پست هستند. می دانم که حرف زدن راجع به این مسایل حال آدم را خیلی خوب می کند. اساسا یکی از کارهای روانشناسها همین است. پس شروع می کنم
منشی شرکت چرا توالت رفتنهای مرا می شمارد؟ مگر در دهان او کاری می کنم؟ و چرا هر بار که می روم به من چشم غره می رود؟ من همینم که هستم. زیاد دستشویی می روم.
چرا من باید خواب ببینم که در اقیانوس با او بوده ام؟این چه کاری است که من با یارم می کنم؟
چرا کامپیوتر من صدا می دهد؟
مگر اتاق من انباری است؟ برای چه من باید دلبسته یک اتاق باشم؟ چرا دنیای من بزرگ نیست؟
چرا طوری حرف می زند که انگار می خواهد به آدم چیز یاد بدهد؟ مگر من سوالی کرده ام که بهم آموزش می دهد؟
آیا در این میدان ایستاده اند؟ آیای از این میدان جان سالم به در خواهم برد؟
زیپ بلوزم را تا کجا بکشم بالا؟
آیا من دارم باج می دهم؟

Thursday, July 05, 2007

در دایره قسمت

زندگی من شده شبیه یک دایره که یک بعد دیگر هم دارد. یعنی یک استوانه منتها ارتفاع استوانه متغیر است. آن دایره سیکل معیوب زندگی ام است و آن ارتفاع میزان رضایتم از زندگی.
الآن از آن موقعهای خوبی است که در اوج رضایتم. یک مقدار فعالیتهای هنری فرهنگی دوستانه کرده ام و بعد از یک مدت بیکاری سر کار رفته ام و اوضاع روابط فوق دوستانه هم روبه راه است. باید قدر لحظاتم را بدانم. این وقتها طلاست. شاید 100 سال طول بکشد تا دوباره همه این شرایط خوب روی هم بیفتد.

Sunday, July 01, 2007

آگهی

با دوستام یک وبلاگ نسبتا ادبی دوستانه راه انداختیم به اسم

http://www.8keys.persianblog.com/

فرق

بین دوست داشتن یک نفر و میل به زندگی با او فاصله است. این را نمی دانستی. فرقش این است که برای دوست داشتن کسی کنتور نمی اندازند. می توانی در عشق آدمها غرق شوی و زندگی ات کلی جالب شود. بقیه اش را نمی گویم. چون ابتدای امر محرک نوشتن یک کشف و شهود معجزه آسا بود اما اگر ادامه بدهم به درس زندگی تبدیل می شود.