آلما

Friday, October 28, 2005

راهپیمایی

به راهپیمایی می آیم به شرط آنکه آنها هم قول بدهند برای آزادی کشور ما از مردممان یک روز راهپیمایی کنند.

Sunday, October 23, 2005

تلفن همراه

اندکی ثروت دارد
از گردنش آویزان
گاهی پایین سینه روی دلش می لرزد
اواخر هفته
چمبره زده در چاله تنهایی
زائده ثروتش را بالا و پایین می کند
و
نام دوستان را مرور می کند

Saturday, October 22, 2005

کامپیوترم

کامپیوترم به روزی افتاده که فقط می توانم چند روز یک دفعه همین چند خط را باهاش بنویسم. اینطوری بماند انگار بهتر است. من از کندی آن شکایت دارم نه او از رخوت من

Wednesday, October 19, 2005

پل

گرسنه ام. از پل صراط نمی گذارم رد شوید به حق 5 تن

Sunday, October 16, 2005

اگر سرم از تنم جدا می زیست

امروز بیدار شدنکی که خودش یک ساعت طول کشید یک خواب خوب دیدم . آن هم این بود که سرم در دستانم بود و روی تخت دراز کشیده بودم . خیلی خودم را دوست داشتم. لپهایم را ماچ کردم . بعد دلم خواست که پشت پلکهایم را هم ماچ کنم که نمی شد . چون وقتی چشمانم باز بود که خودم را نگاه کنم چشمهای آن کله هم باز بود و بر عکس. آخر سر کلک زدم و این کار را کردم. یادم نیست چطور. صبح که بلند شدم خواستم یک شعر بنویسم با این شروع:
"اگر سرم از تنم جدا می زیست"
که آن هم نشد یعنی نیامد. چند وقتی است به خاطر آنکه کمتر آدم احساسی ای باشم و بیشتر منطقی باشم شعر کم می خوانم که فکر می کنم دلیل کور شدن ذوقم هم همین بوده. به هر حال اگر سرم از تنم جدا می زیست. سر را می فرستادم دانشگاه و پی علم که قل بخورد . تن هم خوب لابد باید بدون وزن سر و نرونهای سر که درش فرو رفته برود و ریلکس شود.

انگیزه

دختر پسر های پولدار به چه انگیزه ای با هم دوست می شوند وقتی ماشین دارندو قرار نیست بر حسب اتفاق جلوی یک تاکسی بنشینند؟

تغذیهء وجدان من

وقتی بدون آنکه راننده اتوبوس بخواهد بلیط را به او می دهم وجدانم برای سه ماه صیقل می خورد.

Thursday, October 13, 2005

وبلاگ

اعتراف می کنم که هنوز با و بلاگم راحت نشده ام.احساس مسئولیت می کنم وقتی اینجا می نویسم. فکر می کنم اگر قرار باشد دو نفر هم آن را بخوانند باید چیزی داشته باشد برایشان. خوب نوشته ای که برای دیگران هست باید جذابیت داشته باشد حداقل. وبلاگ هم چه بهتر که موجز و بانمک باشد. اینترنت را دوست دارم و برایش احترام قائلم. اما جلویش می ترسم دیگر . راحت نمی توانم بنویسم. تا همین جای کار را هم شاهکار کرده ام. بماند که با ذکاوتها می گویند آدم خوب است هر حرفی را هر جایی به هر کسی نزند.اما خوب این دست لعنتی از مغز که فرمان نمی گیرد شایسته ها را بگوید واز نخاع می گیرد و هی دری وری می نویسد.بماند که من مغزم هم تحت کنترل خودم نیست.هیییییییی اینترنت . دوستت دارم نه برای چت نه برای وبلاگ برای اینکه گنده ای و هیچ حکومتی بالای سرت نیست. بای فعلا.

نگاه

بعضی ها سنت می شکنند. بعضی ها هم که تبر به دست گرفته اند و نگاه نمی کنند.این دسته از آدمها اکثرا همه چیز دنیاو آدمهایش محقر است برایشان.
اگر چشمانت را بازکردی باز هم نبود .هنرمندانه بیافرین. اصلا بزا

Saturday, October 08, 2005

سودای نیمه شب

بی هیچ گونه مردی پسری یا مذکری

Friday, October 07, 2005

لااله الا الله

-لااله الا الله
-لااله الا الله
-لااله الا الله
- فرید ولم کن من خواهرتم. ا ا ا ولم کن
- یک لیوان آب بردار. پزشکی قانونی خیلی گرمه. باز بهشت زهرا بهتره . درخت داره.
- آبجی پول داری دستی ده تومن بهم قرض بدی؟
- من به این فکر می کنم که اخ شمع ریخت رو دستم. من به این فکر می کنم که چرا ما حق زندگی داریم اون نداشت. فرق من با اون چیه؟
- اون خودش زندگیشو این طوری ساخته بود.
-اون مریض بود. دست خودش نبود که. قرصاشو که می خورد خوب بود.
- اا فریدمو بدم کس دیگه نگه داره؟ پسر خودمه خودم می خوام نگهش دارم.
- بریم سر قبر مامان یه فاتحه هم برای اون بفرستیم.
- بیا مامان فریدتو این همه دوست داشتی اومد پیشت. راضی شدی حالا؟ راضی شدی؟ خدااا
- فرید باورش نمی شه وحید مرده. می گه اون خودشو زده به موش مردگی که پول ارثیهء باباشو از دستش در بیاره. یکی به این حالی بکنه. آبرومونو برد همش تو تشییع جنازه داره فحش می ده
- فرید جان ببین. سربازیت هم که تموم شده. اگه ترک کنی خودم برات می رم خواستگاری
- دعای حضرت ابوالقاسمو بخون که داماد نشدن.
- نه بابا معتاد نبود که خیلی وقت بود ترک کرده بود.
- بیا آبجی برات کیف پول آوردم
- دم در خونه ابولی خلاف نوشته قاتل فراری : ابولی
- از بغل یه دختره داشتم رد می شدم خودشو کشید کنار.هه گفتم نترس خانوم برق ندارم
- فرید چه جوری اومدی خونهء ما بهت می گم؟
- کلیدو قبلا برداشته بودم وقتی نیستید بیام دزد نیاد.
- زنگ بزنید صد و ده
- آبجی پول داری دستی دو تومن بهم بدی ماه دیگه برم سر کار برات میارم. مردونه می گم
-رقیه خانوم اگه شما و باباش راضی باشین فریدو بدین ما بزرگ کنیم.
- لااقل اگه ایرادی نداره بذارین مدرسه خوب بفرستیمش.
- الفاتحه مع الصلوات
-My name is Farid
- آبجی نمی دونی چه قدر شبها دلم می گیره. اونایی که همسنمن الآن همشون بچه دارن
- صبحا که بلند می شم عین بادکنک پف می کنم.
-تو سال انقلاب مامان مرد سال بعدش بابا مرد . خواب دیدم چند هفته دیگه هم من می میرم .

Thursday, October 06, 2005

مرگ

هفته پیش این موقع بود که دوست خانوادگیمان خودکشی کرد و آنقدر سنجیده و فکر کرده این کار را کرد که قبل از آنکه به بیمارستان برسد مرد.دو ماهی بود که ار آلمان آمده بود هر کس را یک بار دید با این برنامه که بمیرد. یک وصیت نامه لطیف هم نوشته بود و گل سرخ بر گورش درخواست کرده بود با حافظ. دو هفته قبلش دایی ام مرده بود. خیلی شاداب تر . چون تصمیم نگرفته بود که بمیرد به این نحو. احتمالا تزریق کرده. حالا من از آن سوالهایی دارم که نه که جواب نداشته باشد که جوابش را کسی نمی داند
فقط دور و بر من آدمها انتخاب می کنند که بمیرند؟فقط در ایران؟ همه جای دنیا؟دو مورد اتفاقی بوده؟

Monday, October 03, 2005

چه وقت

چه وقت دست و دلت نمی رود وبلاگ بنویسی؟
وقتی که به هر که می شناسی و نمی شناسی آدرس وبلاگت را داده باشی و قول گرفته باشی که وبلاگت را بخوانند.