آلما

Wednesday, June 28, 2006

آدم

یک آدم خیلی باید هوشمند باشد تا بداند کی با کسی سر و سری دارد و کی مزاحم او شده است.

Monday, June 26, 2006

جمله سازی سخت است

امروز فقط می نویسم که بوده باشم وگرنه خبری از جملات در ذهنم نیست. حتی نمی توانم در مورد احساسهایی که دارم هم جمله ای بسازم. از اتفاقاتی که می افتد خودم هم می افتم. مثلا خندیدن یا گریه کردن. وقتی هم که می خندم باورم نمی شود که خوشحالم یا وقتی که گریه می کنم خودم این طوری فکر نمی کنم که ناراحتم. کار وقتی سخت می شود که مدام ازت بپرسند چته.

Thursday, June 22, 2006

درد

آدمهایی هستند که همیشه از مشکلاتی می نالند که هیچ وقت نمی فهمی تا کجای قضیه راست است.خودشان هم نمی دانند.
روشنفکرها معمولا خیلی افسرده اند و مدام هم این مساله را عنوان می کنند . احتمالا به ارتباطی غریب بین عمق و میل به خودکشی پی برده اند.
خانم های خانه دار معمولا اعصابشان خیلی خرد است. در جواب هر چه بچه از آنها بخواهد اعصاب ندارند.
و پیرزنها یک درد خوبی پیدا می کنند. می تواند پادرد باشد.
جنتلمن ها جوان هم شاید دردی نداشته با شند ولی اصلا وقت ندارند و برای دیدار آنها باید از مدتها قبل وقت بگیری!
من هم یادم می آید راهنمایی که بودم معده ام همیشه درد می کرد. چند روزی مدرسه نرفتم. خودم هم بد باور کرده بودم . وقتی معلوم شد فقط ورم معده است و زخم نیست تعجب هم کردم.

Saturday, June 17, 2006

خواب

دیشب خواب دیدم. خواب دیدم دلم می خواهد یک پسر داشته باشم برای خودم. طوری که مال خودم باشد. یک جفت کفش کتانی پسرانهء تو پر پیدا کردم که شد پسر من. آنها را در یک گونی انداختم. گونی را بر کولم گذاشتم. پس هر جا می رفتم آن پسر با من بود. یکجایی اراده کردم که آن پسر بالقوهء من بالفعل شود کفشها را در آوردم و از درونشان یک پسر خوشتیپ در آمد. بنای بد قلقی گذاشت. نمی خواست مال من باشد. ولش کردم برود پی کارش. بعد رفتم به یک مدرسهء فرزانگان که اگر آنجا درس می خواندم موسیقی می خواندم ولی من به مدرسهء دیگری رفته بودم که مجبور شده بودم ریاضی بخوانم. احساس اندوه شدیدی کردم. آنها شاد بودند. دور یک حوض در یک فضای سبز جمع شده بودند و خوش و خرم بودند. بعد نوبت حمام گرفتن رسید. همه ما دختر بودیم جمع شدیم در یک استخر که حمام کنیم. از پایین شکممان لوله ای فلزی در آمده بود که از آن به شدت کف بیرون می آمد و ما به هم کف پاشیدیم. بیدار شدم دستشویی رفتم و برگشتم و باز هم خواب دیدم. خواب دیدم که یک گربه دارم که خیلی دوستش دارم. منتها یکهو پرید رویم و شروع به لیسیدن لبم کرد و من خیلی بدم آمد. مدام احساس می کردم که مو به دهانم رفته. پسرخاله ام شرور اجتماع شده بود و به مردم چیزهای بد آموزش می داد. زندانی اش کردند. من نمی خواستم به عروسی اش بروم خاله ام گفت چون مریم خودش عاشق شوهر کردن است و نمی تواند این طوری می کند. من هم عصبانی شدم. اما با گربه ام و یکی از دوستهایم رفتم. گربه ام دستم را گرفته بود و روی دو پای عقبش راه می آمد . مدام مواظبش بودم که زیر ماشین نرود. ناراحت شد. گفت که خودش بلد است که از خیابان رد شود. دوباره برگشت که از خیابان رد شود و به من نشان دهد. من خیلی می ترسیدم برایش. بعد به یک جایی رفتیم که قبلا در آنجا مشروب خورده بودند و دعوا کرده بودند. یک پارک بود پر از شیشه خرده. با چند تا خانم چادری نشستم سر یک میز . نیروی انتظامی می آمد و برای حجاب تذکر می داد. من هم آستینم کوتاه بود و مدام نگران بودم که بهم چیزی بگویند. در همین نگرانی ها از خواب بیدار شدم.

Wednesday, June 14, 2006

عیبهای شخصیتی

فقط در یک رابطهء خیلی خیلی خیلی نزدیک عیبهای شخصیتی ات لخت و پتی کنار تخت رژه می روند.

برقها رفته بود

جدیدا از عکس گرفتن خوشم آمده. تمرین می کنم. :D


Image and video hosting by TinyPic

Tuesday, June 13, 2006

تا ابد

فعلا دلم می خواهد تا ابد با تو باشم تا بعدا چه پیش آید.

Tuesday, June 06, 2006

حال

احساس های بدی دارم که نمی دانم بهشان فکر کنم تا بلکه بفهمم از کجا می آیند و حل شوند یا اینکه بها ندهم تا خودشان از بین بروند. دلم می خواهد با کسانی که دوستشان دارم و یا قبولشان دارم در مورد آنها صحبت کنم اما خوب می ترسم آنها را از خودم برانم و از دستشان بدهم.اگر هم این طور نباشد باز دوست ندارم تبدیل به یک دختر کوچولوی ناراحت شوم که چند تا آدم عاقل مراقبش هستند و مدام بهش دلداری می دهند. یک کم دوش آب ولرم کار برای رضایت از خود و موسیقی می تواند مفید باشد.

Sunday, June 04, 2006

خیانت چرا این همه بار منفی دارد؟

خیانتی در کار نیست! روابط انسانی بر قراردادها حکمرانی می کنند.گاهی اوقات انگار در حق کلمات ظلم کرده ایم. بی توجه به شرایط خیانت بد است گذشت خوب. انگار وقت یا حوصله نداریم توضیح دهیم با کلمات مفاهیم را ساده می کنیم و این جور جملات هم به طرز احمقانه ای این کلمات را به هم ربط می دهند. بیشتر اوقات نیاز نیست برای کاری که انجام می دهیم زیاد فکر کنیم. گاهی همین خیانت بد عکس العمل گریز ناپذیر شخصیت ما در شرایط موجود می شود. و یا گذشت. وقتی که چاره ای نداشته ایم مگر این که از موضوعی بگذریم و یا اصلا برای ما نمی ارزیده که از آن نگذریم یا وقتی دیگر آن تعهد همه دنیای ما را پر نمی کند که در قبال آن خیانت نکنیم چرا این همه به آن عمل عشق بورزیم و شاد باشیم از کار خوبی که انجام داده ایم و یا پشیمان از کاری که اگر انجامش نمی دادیم دروغ گفته بودیم و حالا که انجام داده ایم خائن.