آلما

Sunday, August 27, 2006

پروژه

استادم، قشنگم
قبولش کن!
این پروژهء 6 سال مونده رو نباید دست زد.
وگرنه برای من که کاری نداره چند صفحه به اون اضافه کنم

Saturday, August 19, 2006

تو در آهنگ

تو در آهنگی که با هم گوش می کردیم مستتری
خودت دوری اما
روبرویم
این شعر ممنوعه است
آن را بسوزان!

Tuesday, August 08, 2006

تداوم فکرهای بد

سر کامپیوتر هم جنگ قدرت ادامه دارد. دوست ندارم وقتی می خواهم با آن کار کنم برادرم را از بازی اش محروم کنم اما خوب چاره ای نیست.
دیشب عجیب بود. دوست ویژه ام بهم گفت که خیلی خوب است که آن یکی دوستم به شرکت ما می آید چون من یک جورهایی به او وابسته ام.
این جمله مرا نابود کرد. نمی دانم آن ترافیک وحشتناک هم نقش داشت یا نه. اساسا همین طور است وقتی خودت در موردی شک داری یا بدبینی منتظری که یک نشانه ای از بیرون بگیری تا آن فکر بد خودت برایت ثابت شود. این مورد هم همان بود. منظور از وابستگی اصلا آن طوری که من فکر می کردم آویزان بودن و این چیز ها نبود. خودم بقیه اش را در ذهنم کامل کرده بودم.