چه طور نباشم بهتر است؟ وقتی که یک صفحهء نورانی هر روز منتظر چهره ام و هزاران مربع کوچک منتظر لمس انگشتانم هستند. وفتی جملهء محبت آمیز پر از شک من می دود در رگهای سرخ چشمانی جوان چه طور نباشم بهتر است؟ که ترس با بدن تنومندش داوطلبانه مطیع من شده است
عروس شده بودم. دو جفت عروس و داماد بودیم در دو تا اتاق تودرتو. روی فرش نشسته بودیم. مامانم آمد سرم داد کشید که بلند شوم از مهمانها پذیرایی کنم. گوشهء لباسم گیر کرد به بخاری سوخت. آن تکه ای که سوخته بود نقش بته جقه گرفت به خود.
اولین بار که صفت گوسفند را نسبت به آدمها شنیدم راهنمایی بودم در کلاس زبان همکلاسیم بهم گفت که: شما بچه های مدرسه تیزهوشان مثل گوسفند می مانید. دیگر این صفت را نشنیدم تا یکی دو ماه پیش که دوستم به پسری نصیحت کرد که 99% مردم گوسفندند پس در خیابان دنبال دوستدختر نگردد چون به احتمال 1% فرد یافته شده گوسفند نیست. چند روز پیش هم در وبلاگ aaab خواندم که تمامی مردم ایران را گوسفند خوانده بود. انگار در یک گله گوسفند یا آدم یا هر موجود دیگری شرط بقا این است که هر گوسفند یا آدم ، گوسفندها یا آدمهای دیگر را گوسفند ببیند.
فکر کنم اسمش بحران هویت است.به هر حال می گذرد. لازم است که فکر کنم مفیدم. جنبه آرامش ندارم دیگر. فکر کنم وقتش است یک بچه به دنیا بیاورم تا به کاذب ترین شکل ممکن حس کنم مفیدم.
یادت نرود ؛ تو از بهشت، آسمان یا آب به خاک تبعید شده ای هرزچندگاهی گریزی به گذشته نزنی می خشکی. حالا هر جور خودت صلاح می دانی. می توانی عاشق شوی شعر بگویی یا آخر هفته ها بروی استخر.
این جور آدمها به داشتن نیرویی افسانه ای اعتقاد دارند. این جور آدمها اگر قرتی باشند مطمئن هستند که مد دنباله روی تیپ و ظاهر آنهاست. این جور آدمها پایشان را روی خرخره ات می گذارند تا از شخصیت مهربانشان تعریف کنی. این جور آدمها خیلی راحت تو را یک روز معطل یک زنگ تلفن می کنند و در آخر می گویند که یادشان رفته. این جور آدمها کفر مرا بالا می آورند.
همیشه یک حس یا بهتر بگویم یک میلی داشته ام که دلم می خواسته از دید دیگران خودم را ببینم. دلم می خواسته بدون پارتی بازی خودم را ببینم. ولی از طرفی آدمهای دیگر همهء آدم را که نمی بینند. نمی شود از روی نظر های دیگران زندگی را برگذار کرد یکی می گوید بادبزنی خیلی ول کردی همه چیزو خودت رو جمع کن. یکی می گوید ستونی راحت باش مریم جان در زندگی سخت نگیر یکی هم می گوید شلنگی بیا آفتابه شو
دنیایی را با تصورات و افکار خود ساخته ایم . احتمالا هم دنیایی خارج از تصورات ما وجور دارد. برای آدمهای موفق و باهوش تا حد قابل قبولی این دو دنیا با هم تطبیق دارد.بقیه هم همه زندگی شان به بهت و تعجب و حیرت می گذرد.
دوستت دارم ها وقتی که تصمیم می گیریم شروع کنیم و دوستت ندارم ها وقتی که شرایط دیگر مهیا نیست، ساده انگاشتن احساسهایی است که تاریخچه دارند، طول دارند ، تفصیل دارند. پس بیایید همه با هم خفه شویم ،حس کنیم و ببینیم.
چند روز است که خیلی ناراحتم و اصلا نمی دانم چرا . جستجو هم نمی کنم. جالب است که این همه احساس غلیظ هیچ نمودی ندارد. نمی توانم چیزی در موردش بنویسم. به نظر من آدمی که خوب می نویسد دلیلی ندارد همه چیز را تا انتها تجربه کرده باشد. احساسهای غلیظ بر عکس ممکن است فلج کننده باشند. یک نفر که عاشق است خیلی هم عاشق است شاید فقط بتواند چند کلمه بگوید مثل هذیان. یا من موقعی که ناراحتم از برقراری ارتباط عادی و حرف زدن هم عاجزم. اما هنرمند نیاز به تمرکز و منطق دارد حتی اگر قرار است را جع به همان عشق دیوانه کننده بنویسد یا به هر نحو نمایش دهد.
این چه غمی است که نه در سوگ از دست دادن چیزی است نه عذاب به دست آوردن. بی هیچ درگیری در پیش یا پس بی هیچ توصیف بی هیچ رنگ سیاه؟ این قدر عمیق فکر نکن اصلا فکر نکن فقط بگذار آرام بر زندگی ات سوار باشد بی آنکه کمر به از بین بردن چیزی ببندی که نیست نبودنش حفره ایست....