آلما

Saturday, January 28, 2006

نبودن

چه طور نباشم بهتر است؟
وقتی که یک صفحهء نورانی
هر روز
منتظر چهره ام
و هزاران مربع کوچک
منتظر لمس انگشتانم هستند.
وفتی جملهء محبت آمیز پر از شک من
می دود در رگهای سرخ چشمانی جوان
چه طور نباشم بهتر است؟
که ترس
با بدن تنومندش
داوطلبانه
مطیع من شده است

آنچه بر من گذشت

عروس شده بودم. دو جفت عروس و داماد بودیم در دو تا اتاق تودرتو. روی فرش نشسته بودیم. مامانم آمد سرم داد کشید که بلند شوم از مهمانها پذیرایی کنم. گوشهء لباسم گیر کرد به بخاری سوخت. آن تکه ای که سوخته بود نقش بته جقه گرفت به خود.

Thursday, January 26, 2006

گوسفند

اولین بار که صفت گوسفند را نسبت به آدمها شنیدم راهنمایی بودم در کلاس زبان همکلاسیم بهم گفت که: شما بچه های مدرسه تیزهوشان مثل گوسفند می مانید.
دیگر این صفت را نشنیدم تا یکی دو ماه پیش که دوستم به پسری نصیحت کرد که 99% مردم گوسفندند پس در خیابان دنبال دوستدختر نگردد چون به احتمال 1% فرد یافته شده گوسفند نیست.
چند روز پیش هم در وبلاگ aaab خواندم که تمامی مردم ایران را گوسفند خوانده بود.
انگار در یک گله گوسفند یا آدم یا هر موجود دیگری شرط بقا این است که هر گوسفند یا آدم ، گوسفندها یا آدمهای دیگر را گوسفند ببیند.

Tuesday, January 24, 2006

رقص

برای یک رقص سبک آماده می شوم
نگاهم را پرت می کنم دور کمرش گره می زنم
می چرخیم و می گردیم بر نوک پنجه بی صدا
کلافی درهم دورمان شکل گرفته

Sunday, January 22, 2006

شکایت

این همه حالم خوبه چیزهای خوب می نویسم حال می کنید. می میرید دو روز که افسرده ام دو تا کامنت بگذارید احتیاجم به توجه برطرف بشه؟

Saturday, January 21, 2006

فایده

فکر کنم اسمش بحران هویت است.به هر حال می گذرد. لازم است که فکر کنم مفیدم. جنبه آرامش ندارم دیگر. فکر کنم وقتش است یک بچه به دنیا بیاورم تا به کاذب ترین شکل ممکن حس کنم مفیدم.

Wednesday, January 18, 2006

اینجا خوش می گذرد؟

امتحان آخرم را می دهم.
من آزادم.
اکنون هیچ تعهد کاری ،مالی ، اداری؛دانشگاهی یا عشقی به هیچ کس ندارم.
مشمول جاذبهء هیچ سیاره ای نیستم.

Monday, January 16, 2006

حکم

یادت نرود ؛ تو از بهشت، آسمان یا آب به خاک تبعید شده ای هرزچندگاهی گریزی به گذشته نزنی می خشکی. حالا هر جور خودت صلاح می دانی. می توانی عاشق شوی شعر بگویی یا آخر هفته ها بروی استخر.

ما آدمها علیرغم عطش و شهوتی که به بینهایتها داریم ، علیرغم میلی که به رومی روم یا زنگی زنگ بودن داریم ، محکومیم به نگه داشتن حد اعتدال .

Sunday, January 15, 2006

معنای زندگی

آنقدر با عینک آفتابی از دور رو به آسمان دنبال معنای زندگی نگرد.
باید با میکروسکوپی لحظه لحظه در تار و پود زندگی بگردیم

Tuesday, January 10, 2006

ای بابا

حتی دور از ذهن ترین آرزو ها به محض بر آورده شدن تبدیل به جزء لازم و نه کافی از زندگی می شوند.

سرنوشت

گل شقایق در بین گلها روسپی هر شعر شده است تنها به این گناه که با عاشق هم قافیه است.

یوغ

این جور آدمها به داشتن نیرویی افسانه ای اعتقاد دارند.
این جور آدمها اگر قرتی باشند مطمئن هستند که مد دنباله روی تیپ و ظاهر آنهاست.
این جور آدمها پایشان را روی خرخره ات می گذارند تا از شخصیت مهربانشان تعریف کنی.
این جور آدمها خیلی راحت تو را یک روز معطل یک زنگ تلفن می کنند و در آخر می گویند که یادشان رفته.
این جور آدمها کفر مرا بالا می آورند.

Monday, January 09, 2006

ظرف برای خوشمزگی مظروف کافی نیست

درست است که در بحث کردن قهاری. ولی درصدی از اهمیت را برای حرفی که می زنی و چیزی که از آن دفاع می کنی قائل شو.

Sunday, January 08, 2006

بگذریم

شخصیت ما ظالمانه رقم خورده! کار از فیلم دیدن و کتاب خواندن و لبخند زدن گذشته!

Saturday, January 07, 2006

فیل در تاریکی

همیشه یک حس یا بهتر بگویم یک میلی داشته ام که دلم می خواسته از دید دیگران خودم را ببینم. دلم می خواسته بدون پارتی بازی خودم را ببینم.
ولی از طرفی آدمهای دیگر همهء آدم را که نمی بینند. نمی شود از روی نظر های دیگران زندگی را برگذار کرد یکی می گوید بادبزنی خیلی ول کردی همه چیزو خودت رو جمع کن. یکی می گوید ستونی راحت باش مریم جان در زندگی سخت نگیر یکی هم می گوید شلنگی بیا آفتابه شو

Thursday, January 05, 2006

IQ

دنیایی را با تصورات و افکار خود ساخته ایم . احتمالا هم دنیایی خارج از تصورات ما وجور دارد. برای آدمهای موفق و باهوش تا حد قابل قبولی این دو دنیا با هم تطبیق دارد.بقیه هم همه زندگی شان به بهت و تعجب و حیرت می گذرد.

Monday, January 02, 2006

تصمیم

دوستت دارم ها وقتی که تصمیم می گیریم شروع کنیم و دوستت ندارم ها وقتی که شرایط دیگر مهیا نیست، ساده انگاشتن احساسهایی است که تاریخچه دارند، طول دارند ، تفصیل دارند.
پس بیایید همه با هم خفه شویم ،حس کنیم و ببینیم.

پریشان گویی

چند روز است که خیلی ناراحتم و اصلا نمی دانم چرا . جستجو هم نمی کنم. جالب است که این همه احساس غلیظ هیچ نمودی ندارد. نمی توانم چیزی در موردش بنویسم. به نظر من آدمی که خوب می نویسد دلیلی ندارد همه چیز را تا انتها تجربه کرده باشد. احساسهای غلیظ بر عکس ممکن است فلج کننده باشند. یک نفر که عاشق است خیلی هم عاشق است شاید فقط بتواند چند کلمه بگوید مثل هذیان. یا من موقعی که ناراحتم از برقراری ارتباط عادی و حرف زدن هم عاجزم. اما هنرمند نیاز به تمرکز و منطق دارد حتی اگر قرار است را جع به همان عشق دیوانه کننده بنویسد یا به هر نحو نمایش دهد.

Sunday, January 01, 2006

ناله

این چه غمی است که نه در سوگ از دست دادن چیزی است نه عذاب به دست آوردن.
بی هیچ درگیری در پیش یا پس
بی هیچ توصیف
بی هیچ رنگ
سیاه؟
این قدر عمیق فکر نکن
اصلا فکر نکن
فقط بگذار آرام بر زندگی ات سوار باشد
بی آنکه کمر به از بین بردن چیزی ببندی که نیست
نبودنش حفره ایست....