آلما

Saturday, September 10, 2005

مادر

دفتر دیکته اش را ته کیفش گذاشت. بقیه کتاب و دفترهایش را که روی هم پنج شش تایی می شدند روی آن گذاشت و کیف را زیر تخت قایم کرد. روی تخت دراز کشید و پتو را تا زیر چشمش بالا آورد. می دانست که نباید بخوابد. اگر جیش کند چی. عینکش را روی صورت صاف کرد. چشمهایش را تا آخر فشار داد که باز باشند. صدای کشیده شدن دمپایی ها روی پارکت نزدیک و نزدیک تر می شدند. صدای چرخیدن دستگیره در بالاخره باید می آمد. آمد.در یک دست مادر گوجه بود و در دست دیگرش چاقو. صورتش زرد بود و یک طرف لبش بالا آمده بود. از گوشه دهانش مقدار کمی آب دهن به صورت کف خارج شده بود. چشمهایش تا حد کمی از حدقه در آمده بودند. آب دور دهانش را با زبان پاک کرد.
-باز چه غلطی کردی موش شدی رفتی زیر پتو. پاشو بازی کن.
آرام از جایش بلند شد و به طرف اسباب بازی هایش رفت. سردی چاقو را بر گردنش حس کرد که نا گهان بر آن کوبیده شده بود.
- خاک تو سرت روز به روز لاغرتر می شی. می رم شیر بیارم بخوری.
مادر از اتاق بیرون رفت و پشت سرش در را نبست. صدای دور شدن دمپایی های مادر روی پارکت خانه به گوش می رسید.

Monday, September 05, 2005

عرياني

مي توان عريان بود اما آرام ، مثلا در حمام
مي توان عريان بود و كلي معذب، ما دختر ها استاد اين كاريم
مي توان عريان بود و كلي خركيف