آنچه بر من گذشت
عروس شده بودم. دو جفت عروس و داماد بودیم در دو تا اتاق تودرتو. روی فرش نشسته بودیم. مامانم آمد سرم داد کشید که بلند شوم از مهمانها پذیرایی کنم. گوشهء لباسم گیر کرد به بخاری سوخت. آن تکه ای که سوخته بود نقش بته جقه گرفت به خود.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home