عاشقانه
خوشبختی را
می ریزی بر سر و رویم
و من خنک می شوم
بر صورتم جاری می شود
و ناتوانم
در حفظ آن
چیزی نمی خواهم
هیچ چیز
تمام توانم را جمع می کنم
تا بگویم
"می خواهم"
و همه
می خندد
"دخترک می خواهد"
پوستم فقط
جمع است و خشک
می شکند با هر تکان
و می ریزد
می خواهم
چشمانم خالی شوند
تا هنگام نگاه
تمام نگاهت را
در جای خالی آنها فرو برم
می خواهم
سرم خالی باشد
و گردنم
لبهایت را در خود حل کند
شیرین و چسبناک
ترس تو
و سعی ات
برای جدا شدن از من
می ریزی بر سر و رویم
و من خنک می شوم
بر صورتم جاری می شود
و ناتوانم
در حفظ آن
چیزی نمی خواهم
هیچ چیز
تمام توانم را جمع می کنم
تا بگویم
"می خواهم"
و همه
می خندد
"دخترک می خواهد"
پوستم فقط
جمع است و خشک
می شکند با هر تکان
و می ریزد
می خواهم
چشمانم خالی شوند
تا هنگام نگاه
تمام نگاهت را
در جای خالی آنها فرو برم
می خواهم
سرم خالی باشد
و گردنم
لبهایت را در خود حل کند
شیرین و چسبناک
ترس تو
و سعی ات
برای جدا شدن از من
5 Comments:
At 7:52 AM,
Anonymous said…
So erotic!!
At 1:35 AM,
Anonymous said…
خوشبختی اون موقع واقعا؟ اگه آره یکمی توضیحش بده که چه حور احساسیه که منم بدونم من یادم رفته که خوشبختی چه جوری بود.
کم پیدایی راستی
At 6:39 PM,
Anonymous said…
زنده ای!؟
At 11:26 PM,
آلما said…
aare baba. khoob zende am.
At 2:45 AM,
Anonymous said…
زندگی یعنی عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
عاشقانه ات خیلی زیباست. امیدوارم به چیزی که می خواهی برسی
Post a Comment
<< Home