آلما

Wednesday, May 21, 2008

تست

تست ام ان پی دادم .اگه درست بگم. نتیجه اش این بود:
هیچ مورد بالینی مشاهده نمی شود.
یادم می آید 4-5 سال پیش که این تست را دادم هم وسواس داشتم هم اضطراب و هم افسردگی
خیلی زحمت کشیدم.
ولی خودم دقیقا نمی دانم چی کار کردم.

Friday, May 16, 2008

cut

تقصیر من است. کار را به جایی می رسانم که هر قطع ارتباطی فقط راحتم می کند و نه دلتنگ. واقعا خوشحال می شوم بفهمم که در کله این آدم چه می گذرد. می دانم چه می گذرد خوشحال می شوم بفهمم چه فرآیندی منجر به رسیدن به چنین نتایجی می شود. ما آدمها فکر می کنیم که فکر می کنیم. در واقع نتایجی که به آنها می خواهیم برسیم را توجیه می کنیم.

5

امروز طی همان کشف های یک دفعه ای به این نتیجه رسیدم که ساعت 5 عصر را خیلی دوست دارم. و فهمیدم من دیگر دوستی ندارم که آن قدر باهاش صمیمی باشم که زنگ بزنم و براش نغ بزنم یا شاید دیگر این کار را دوست ندارم. ولی وقتی فهمیدم کسی نیست که برایش غر بزنم ناراحتی هایم خود به خود رفتند و دیدم که ساعت 5 عصر است .

Thursday, May 15, 2008

برای روزهای مبادا(2

بالاخره چاپ شد.
برای روزهای مبادا

Saturday, May 10, 2008

من و زندگی

خیلی دوستش دارم و برایش خیلی تلاش می کنم. اما سعی نمی کنم هدایتش کنم گذاشته ام خودش راه خودش را پیدا کند. یکجورایی عین آدم‌هایی که تکلیفشان با خودشان مشخص نیست. این بی هدفی را خوش دارم.

Monday, May 05, 2008

شرح حال

خوشبخت که لغت سنگيني است. ولي اين روزها مشکلات کم است انگار برايم. کار خيلي حالم را خوب مي کند. و اينکه کار ياد بگيرم. درس را دوست نداشتم، لا اقل اين سيستمي اش را. جور ديگرش را که نديده ام. انرژي دارم. از آنجا مي فهمم که وقتم زياد است. بيشتر از آن موقع هايي که کار نمي کردم. دو تا داستان دو جا فرستادم که تحويل گرفتند و حالم را خوب کرد. اضطراب‌هاي شبانه ام هم کم شده اند. يک چيز خوب ديگر. دعوايي شده ام. با آدمهايي که فکر نمي کردم هيچ وقت دعوا کنم، دعوا مي کنم. خيلي خوب است. بايد با مامان بابام هم دعوا کنم هر چند که آدم‌هاي خوبي هستند.