آلما

Monday, February 20, 2006

چشمان دخترک

عزیزم
چشمان دخترک می خندد
با دندانهایی که درون خنده اش
طمع ریختن خون سرکشی تو برق می زند
عزیزم
تو را به دخترکان می سپارم
و خودم را به زندگی
به رنگی صریح
بی هیچ رمز و رازی
که حتما زیباست.
همه دوستش دارند.
من تو را
و رابطه ام با تو
و همهء چیزهایی که دیده نمی شوند
من خودم را هم حتی درون جیوهء آینه دوست دارم
عزیزم
چشمان دخترک را برایت چیدم
با چشمانم که همه چیز لیز می خورد درونش
تو را نگاه می کنم که آن را نگاه می کنی
آخ
پیشانی ام خورد
به دیواری بینمان که نمی بینمش.
حتماً دیوار را دوستش دارم
و تو را
مثل یک برادر
و همه پسر ها را
مثل برادر
خیلی با مزه و با نمکند فقط
همچون چشمان دختر که برایت چیدم

4 Comments:

  • At 2:27 PM, Anonymous Anonymous said…

    jaleb ehsaset ro bayan kardi. kheili tarsnakiha!
    rasti keraye mano hesab nakardi!

     
  • At 11:48 PM, Blogger آلما said…

    :D

     
  • At 1:44 AM, Anonymous Anonymous said…

    kojast dokhtarak ? :|

     
  • At 7:23 AM, Anonymous Anonymous said…

    شاید وقتی که کشف می کنیم که فاصله حقیقتی است که باید به آن احترام گذاشت که داریم پیر می شویم . در این فاصله حتما جند بار سرمان به آن دیوار نامرعی اصابت کرده است. نمی دانم چرا آن دخترک شعرت من را به یاد عروسکی می اندازد که در کودکی با آن بازی می کردیم و ما چشمان و موهایش را کنده بودیم!!!!

     

Post a Comment

<< Home