آلما

Thursday, May 18, 2006

چه چیز را باید گفت؟

وبلاگ عزیزم این را می نویسم که که با تو به نوعی خداحافظی کنم. حداقل با صمیمیتی که نداشتیم. نه ! نه! انکار نکن. بگو که هیچ وقت با هم صمیمی نبودیم. هیچ وقت جرات یا شاید حماقتش را نداشتم هر چه در این دل صاحب مرده است را پست کنم . من با هزار امید و آرزو تو را شروع کردم . مثل خیلی از رابطه های دیگرم. آره. تو از جنس را بطه ای. من هنوز خیلی دوستت دارم. می دانی چرا؟ چون آن طرفت را نمی شناسم. همیشه ابهام دوست داشتنی است. مثل آن پسری که امشب دیدم. آن طرف کوچه مان یک تپه است . آن طرف تپه یک ردیف آپارتمان است. باد می زد و پرده را از کنار پنجره مان کنار می برد و یک پسری در بالکن یکی از آن خانه ها مرا نگاه می کرد. ضد نور بود ولی یک حسی به من می گفت که مرا نگاه می کند. من خیلی دوستش داشتم. اما برای شناختن اش تلاشی نمی کنم.
می گفتم. وقتی یک چیزی درست است ولی نمی توانی بپذیری اش و آدمی منطقی هستی خوب بهت یک جورهایی تحمیل می شود. Privacy . یک جورهای راست می گویند . خوب یک طوری است من هر کار می کنم بیایم در تو بنویسم که آن سرت هم پیدا نیست. به هر حال خداحافظ. من اجازه ندارم چیزهایی که فقط متعلق به من نیست را به حراج بگذارم.

4 Comments:

  • At 10:49 PM, Anonymous Anonymous said…

    :( dobare miai, midunam..

     
  • At 1:51 AM, Blogger آلما said…

    jai naraftam ke . faghat bayad ye dargirie sadas.:)

     
  • At 2:57 AM, Anonymous Anonymous said…

    Interesting website with a lot of resources and detailed explanations.
    »

     
  • At 9:57 AM, Anonymous Anonymous said…

    Great site loved it alot, will come back and visit again.
    »

     

Post a Comment

<< Home