آلما

Monday, December 26, 2005

انگیزه

انگیزه دستی به سرم کشید. پشتم را به او کردم دستش را پس زدم. جلوتر آمد لبم را بوسید و گفت :پاشو مر یم ساعت دوازدهه.پاشو. گفتم: چی داری امروز. گفت پروژه پایانی. ترسیدم. از جا پردیم. هولش دادم عقب.
- به من دست نزن. تو انگیزهء من نیستی. کارتت کو؟ نشانش بده.خاک بر سر زد زیر گریه. از زیر زبانش بیرون کشیدم " اجبار" است و آمده جای انگیزه حاضری بزند .

1 Comments:

  • At 10:45 PM, Anonymous Anonymous said…

    salaam
    kheili khoob bud lezzat bordam
    mer30

     

Post a Comment

<< Home