ئمکنکمن
چندین سال پیش وقتی سال اول یا دوم دانشگاه بودم استاد ادبیاتمان گفت که ارزش انسان به کنترل کننده هایی است که دارد. پیش خودم فکر کردم :« پیرمرد هاف هافو! معلوم است که باید لخت شد پرید وسط زندگی» مثالش این که خوشم می آمد عاشق کسی شوم و همه کار برایش بکنم یا خیلی دوست داشتم همه چیز زندگی ام را جار بزنم. و به نظرم می آمد که هر کس این گونه رفتار نمی کند از حاشیه رد شده است. شاید خیلی ها این طوری باشند . خیلی دیدم آدمهایی که با افتخار می گویند:« من دیوانه ام» حالا که بزرگ و بزرگتر می شوم فکر می کنم شاید اداره کردن زندگی با تدبیر بالا و فکر کردن زیاد جالب ترو عملی تر باشد. اما هنوز شهوت لخت شدن و پریدن وسط زندگی به قوت خود باقی است.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home