آلما

Sunday, August 07, 2005

بطالت3

مامان تنها پسرش را می بیند که ساعتها روی تخت دراز کشیده و پسر به آن نقطه ای روی سقف می نگرد که کشیده شده و خطی می شود. مامان که صدایش می زند دوباره لکه ای سیاه می شود بر سقف.
- چیه؟
- پاشو! همشهری خریدم یک نگاهی به آگهی هاش بنداز.
- فایده نداره. چرا نمی خوای قبول کنی این مملکت همه اش پارتیه.
- پاشو حالا جون مامان یک نگاهی بکن.
.
.
.
- الو؟ بله . تمام وقت میام. بفرمایید یادداشت کنم. بله بله بله
.
.
.
-خدافظ
-خدافظ
.
.
.
- چطور بود؟
- نمی خوای قبول کنی؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home