آلما

Saturday, August 06, 2005

بطالت1

من مهمم. دكتر گفته روزي چند بار اين جمله را تكرار كنم تا نشكنم. صبح است. پرده ها را از جلويم كنار مي زند.بازم مي كند و خانه را جارو مي كند. با دستمال به جانم مي افتد و قلقلكم مي شودو اين تفريح من است در شبانه روز. دلم ميخواهد از اين سو به آن سويم نگاه كند. از آن سو به اين سويم كه با اين پرده ها نمي گذارد كسي نگاه كند. عصباني مي شوم و عرق مي كنم. زور مي زنم و بيشتر عرق مي كنم. او وقتي عرقهايم را پاك ميكند آن سويم را نگاه نمي كند كه من را نگاه مي كند.

1 Comments:

Post a Comment

<< Home